ادرس جدید پس از فیلتر شدن http://lab2lab1.blogspot.com/

Saturday, December 30, 2006

داستان شهرام

سلام من اسمم شهرام از مشهد 32 سالمه قيافه خوبي هم دارم اين رو تمام دوستان و فاميل ميگم که شکل يک از هنر پيشه هاي هاليود هستم اين داستان رو که مي خوام براتون بگم تقريبا 3 سال پيش اتفاق افتاد ما از لحاظ مادي وضعمون خيلي خوبه من از خودم ماشين(زانتيا) دارم و يک آپارتمان خيلي شيک بهترين نقطه شهر با بهترين لوازم که فکرش و بکنيد تک پسر هم هستم و يک دونه خواهر که اون هم آلمان مامان و بابا هم نيمي از سال رو ميرن پيش اون خلاصه يک روز من تنها بودم و حوصلم سر رفته بود گفتم يک سر برم توي شبکه (چت روم) وقتمون بگذره همين جور که داشتم سرک مي کيشدم ديدم يک ايدي دختر وارد چت شد من هم نا خواسته بهش سلام کردم ولي جواب نداد من هم کم نياوردم ايتقدر پيله شدم تا جواب داد بعد با هم صحبت کرديم و با ناز و اکرا جواب من رو مي داد اسمش آزيتا بود و 26 سالش بود از من 3 سال کوچکتر بود با خودم گفتم اگر تو رو نکنم نامرد باشم!
از اين جريان 2 ماهي گذشت و کار من اين بود که هر روز ساعت 12 ظهر بيام و با اون چت کنم تا آخر با هزار کلک شماره بهش دادم و اون هم بعداز 2 هفته زنگ زد باز هم اين جريان 1 ماه طول کشيد باز هم تحمل کردم تا اينکه يک روز خودش گفت نمي خواي هم رو ببينيم من هم قبول کردم قرار گذاشتيم همون روز ساعت 9 توي يک رستوران آقا من توي کونم عروسي بود که ببينيم اين چه شکليه خلاصه رفتم و همونجايي که قرار گذاشته بوديم ديدم بله يک خانم با همون مشخصات نشسته ولي اصلا خوشگل نيست و خيلي صورت معمولي داره سلام کرديم و ديگه هيچي نگفتيم غذا خورديم و بدون اينکه حرفي زده بايم خداحافظي کدم و رفتم حساب کردم و اومدم خونه و با خودم گفتم اي کير توي اين شانسه من با اينکه هميشه از اين لحاظ خيلي خوش شانس بودم ولي اين سري خيلي بد بود اون شب خيلي توي فکر بود که با اون حرفهايي که به من زده بود نمي خورد با خودم گفتم ولش کن مهم نيست ساعتهاي 1 شب بود که ديدم موبايلم داره زنگ مي خوره نگاه کردم ديدم شماره همونه جواب ندادم ولي ول کن نبود خاموشش کردم و نشستم به مشروب خوردن تا سپيده صبح مي خوردم نفهميدم کي خوابم برد نزديکهاي ظهر بود که از خواب بيدار شدم و اول موبايلم رو روشن کردم چون منتظر تماس يکي از دوستهاي کاري بودم رفتم دوش گرفتم ديدم داره زنگ مي خوره اومدم نگاه کردم ديدم باز آزيتاست اينقدر تماس گرفت ديگه کلافه شدم جواب دادم
- الو
- سلام
- سلام
- خوبي
- اي
چرا اينجوري جواب من رو ميدي؟
گفتم هميچي!
بعد گفت ميخوام ببينمت
گفتم نه حوصله ندارم
خيلي اصرار کرد و من هم ناچار قبول کردم گفتم کجا گفت الان کجاي گفتم توي آپارتمان خودم گفت ميام اونجا اشکالي نداره با ناراحتي و بي ميلي گفتم باشه
ولي من مي خوام برم جايي کار دارم گفت باشه تا نيم ساعت ديگه ميام با زور و اکرا گفتم باشه و گوشي رو قطع کردم نيم ساعت گذشت و ديدم ايفون زنگ خورد!
- کيه؟
- منم
- باشه بيا بالا واحد 3
رفتم در رو باز کردم و اومدم توي پذيرايي روي مبل نشستم
چند ثانيه بعد اومد سلام تا برگشتم بگم سلام کپ کردم و به لکنت افتادم واي چه هلويي جلوم ايستاده بود بلند شدم و دست دادم بفرما بشين يک دسته گل خيلي قشنگ دستش بود داد به من گذاشتمش توي ظرف آب و اومدم مقابلش نشستم مونده بودم که اين ديروزي نيست که قدش بلندتر از اون سفيد لبهاي قلبه اي چشمهاي حالت دار گونه هاي خوشگل خيلي خوش اندام خلاصه هلو!
رفتم و براش آب ميوه اوردم خورد و بعد از چند دقيقه گفت فقط خواستم خوب ببينمت و برم و بابت ديروز معذرت خواهي کنم اوني که اومده بود دختر کارگرمون بود چون نمي تونستم اعتماد کنم و خودم بيام و خودم اون طرف نشسته بودم ديدمت! نمي تونستم بيام جلو!
گفتم که ناراحت ميشي بعد بهت توضيح ميدم ببخشيد يک ساعتي با هم حرف زديم البته اومده کنار من نشسته بود و من هم هيچ کاري باهاش نکردم از چشماش التماس دعا رو ميخوندم ولي خودم رو بي تفاوت گرفتم حتا دستش رو هم نگرفتم بعد بلند شد
- کاري نداري من ميرم
- گفتم کجا؟
- گفت آخه تو کارداري مي خواي بري
نخواستم کم بيارم گفتم اهان يادم نبود وقتي خم شد کفشش را پاش کنه کونش به طرف من بود واي چه کوني اصلا از رو مانتوش نشون نمي داد دست داد و رفت از اون رو چند روزي گذشت من هم هيچ اصراري نکردم براي دوباره ديدن شب جمعه همون هفته بود من باشگاه نرفتم و با 2 تا از دوستانم رفتيم شام بيرون و توپ مشروب خورديم آزيتا تماس گرفت که کجايي جريان رو بهش گفتم بدون هيچ حرفي قطع کرد من هم ناراحت شدم گفتم ديگه جوابش رو نميدم آخر شب بر گشتيم و از دوستام جداشدم چون تنها بودم و مامان و بابا رفته بودن آلمان پيش خواهرم اومدم آپارتمان خودم ساعت رو نگاه کردم 12 بود لباسهام رو در آوردم و با يک شرت روي کاناپه داز کشيدم داشتم شبکه XXL رو نگاه مي کردم که آيفون زنگ خورد من هم بدون اينکه بگم کيه در رو زدم و درب آپارتمان رو باز کردم و اومدم باز روي کاناپه دراز کشيدم آخه اونقدر خورده بودم که فقط مي خواستم ولو بشم با خودم گفتم حتما پسر داييمه چون اون بيشتر اوقات که من تنها بودم شب جمعه ها ميومد توي همين فکر بودم که دست گرمي روي بازوم احساس کردم برگشتم نگاه کردم ديدم آزيتاست جا خوردم!
گفتم تو!
گفت آره اومدم امشب با تو باشم!
گفتم خونوادت پس چي؟
گفت اونها با عموم از بعدازظهر رفتن شمال و 5 روز ديگه ميان!
- پس خواهرت چي؟
گفت به اونا گفتم من با دوستام مي خوام برم کيش!
خيالم راحت شد لباسهاش رو از تنش در آورد و با يک دونه تاپ نشست جلوي من بعد گفت من مشروب ميخوام
گفتم برو از يخچال بيار يک شيشه ويسکي آورد و شروع کرد به خوردن
گفت قليان (ميوه اي) هم ميخوام من رفتم آماده کنم وقتي که اومدم ديدم نصفه شيشه رو خورده بعد شروع کرد به کشيدن قليان معلوم بود اولين بارش گفتم تو که نمي توني چرا ميکشي؟
گفت چون تو ميکيشيدي براي همين فهميدم که چون من رفته بودم با دوستام ناراحت شده و مي خواد تلافي کنه قبلا بهم مي گفت که دوستم داره باورم نميشد ولي امشب باورم شد ديگه داشت ولو ميشد گفت بريم رو تخت من هم قبول کردم دراز کشيد روي تخت و لباسهاش رو در آورد من هم فقط يک شرت پام بود خودش برام درآورد خدا عجب هيکلي داشت سفيد و بي مو کمر باريک و کون تپل و تراشيده آخه ورزشکار بود کمربند مشکي رزمي داشت سينه هاش سفت و سربالا کس تپل و سفيد و صورتي ولي من خودم رو خيلي نگه داشتم اومدم کنارش دراز کشيدم من رو گرفت توي بغلش و شروع کرد با موهاي سينم بازي کردن و همين جور هم دستش به کيرم بود کيرم اينقدر سفت شده بود که نگو من بلند شدم و به بهانه آب ميوه آوردن اومدم اسپري بي حس کننده زدم به کيرم و با دو تا ليوان آب ميوه اومدم توي اتاق ديدم نشسته و داره تلويزيون ميبينه من هم نشستم و شروع کردم به حرف زدن تا قشنگ بي حس بشه (کيرم)
آب ميوه رو خورديم من هم اومدم توالت و کيرم رو قشنگ شستم اومدم توي اتاق ساعت 2 بامداد بود کنارش خوابيدم
گفت شهرام من ميخوام! گفتم چي؟ گفت کير! گفتم ول کن بابا حوصله لا پايي رو ندارم گفت نه ديوونه بکن توي جلو و عقبم!
گفتم مگر تو پرده نداري؟ گفت نه من يک بار ازدواج کردم ولي خب به دلايلي طلاق گرفتم!
من هم آب از دهنم راه افتاده بود خنديدم و خودش فهميد که بايد شروع کنه رفت سراغ کيرم و با يک اشتهايي شروع کرد به خوردن که انگار از گرسنگي داره ميميره من هم شروع کردم به مالوندن سينه هاش گفت شهرام کسم رو بخور من هم خيلي بدم ميومد گفتم نه گفت تازه حمام بودم و برات تميزش کردم با بي ميلي رفتم سراغ اون گل سرخ تا زبونم خورد ديدم عجب حالي داره واي داشتم ديوونه ميشدم چند دقيقه اي گذشت گفت صبر کن يک کار ديگه و رفت شيشه ويسکي رو آورد گفت پاشو و از روي سينت بريز تا من از زيره کيرت بخورم من هم همين کار رو کردم بعد نوبت من شد بهش گفتم بيا لبه تخت بشين من هم سرم رو بردم زيره کون و کسش اون از بالا مي ريخت من هم ميخوردم شيشه تمام شد بعد گفت بکن ديگه وقتشه!
من هم نامردي نکردم سر شهرام کوچولو رو گذاشتم دم کسش و خان رو سواره درشکه کردم واي چقدر گرم بود و تنگ بزور رفت تو و حالا نکن که کي بکن اصلا از ارضاء شدن من خبري نبود اون آه و نالش تو اتاق پيچيده بود و يک فرياد بلند زد فهميدم ارضاء شد!
گفتم پس من چي؟
گفت اينقدر بکن تا تو هم بشي من هم گفتم چشمممم کيرم رو در آوردم گذاشتم دمه کون خوشگلش آروم فشار دادم شروع کرد به جيغ زدن گفت شهرام دارم جر ميخورم ولي بکن حال ميده بعد بيشتر قنبل کرد واقعا داشتم رواني ميشدم از خوشحالي!
خيلي کونش قشنگ بود تا حالا توي عمرم همچين کوني نديده بودم از بغلهاي پام زده بود بيرون سفيد و تپل و نرم و ناز خلاصه شروع کردم به عقب جلو کردن اون هم مي گفت شهرام محکمتر من هم وحشي شده بودم هر چقدر زور داشتم فشار ميدادم نفهميدم چقدر طول کشيد ولي ديگه عرق جفتمون در اومده بود مثل اينکه رفتيم دوش گرفتيم و کم کم به لحظه موعود نزديک شدم اره داشتم ارضاء مي شدم خواستم بکيشم بيرون گفت نه بريز تو کونم من هم که نميتونم حرف خانم خوشگل ها رو زمين بزنم اطاعت کردم همش رو ريختم توي کون مبارکش ديگه ولو شديم چند دقيقه اي گذشت بعد با هم رفتيم حمام و باز توي وان شروع کرديم به کردن وقتي اومديم بيرون ديديم صبح شده اومديم روي تخت خوابيديم تا عصر و بازهم تکرار تا شب شام رفتيم بيرون و اين 4 روز با من بود ولي خيلي به من حال داد خيلي واقعا کم نذاشت براي من و الان هم با هم ارتباط داريم ولي صيغه اش کردم اين هم نتيجه پيله بازي من بود و بد نبود!
به شما هم نصيحت ميکنم کم نيارين منتظر داستانهاي بعدي من باشيد چون من همين الان 15 تا دوست دارم و تصميم دارم همه رو براتون بگم فداي شما شهرام از مشهد

No comments: