ادرس جدید پس از فیلتر شدن http://lab2lab1.blogspot.com/

Saturday, December 30, 2006

امتحان زبان

اونروز حالم زياد خوب نبود. کمي بيشتر از خيلي از دست خودم ناراحت بودم . ازاينکه به اون راحتي به حامد پا داده بودم
از خودم بدم اومده بود(اين حالت تفريبا بعد از اولين سکس براي هرکسي پيش مياد) ولي خوب ما ادما معمولا بلديم کارهاي خودمون رو توجيه کنيم . خوب منم به خودم ميگفتم مجبور بودم ، کاري از دست من بر نميومد، درهم که قفل بود، تازه اگه اذيت ميکردم ممکن بود بلايي سرم بياره و ....
سر کلاس با شنيدن اينکه فردا امتحان زبان داريم ونمرش به عنوان نمره ي نيم ترم دوم وارد کارنامه ميشه ، برق از کلم پريد. زبان درسي يه که هميشه ازش متنفر بودم و ميدونستم نمره ي قبولي نميگيرم . قرار شد الهام بعد از مدرسه بياد خونه ما و با من زبان کار کنه . گفت ميره خونه ناهار ميخوره بعد مياد . منم رفتم خونه لباسام رو عوض کردم و يه چيزي هم خوردم . داشتم دستام رو ميشستم که زنگ زدن . رفتم در رو باز کرد فکر کردم الهامه ولي.........
خدايا حامد بود . کاملا فراموش کرده بودم که قراره بياد
به به جيگر خودم ، منتظرت که نذاشتم؟ چقدر خوشکل شدي ......
من با يه نيم تنه و شلوارک قرمز جلوش وايساده بودم ، خجالت کشيدم. صورتشو اورد جلو که لبام رو ببوسه ولي من روم رو برگردوندم .
حامد ببخشيد ولي دوستم قراره بياد . امروز نه . لطفا برو
منو از جلو در هل داد کنار و اومد تو و در رو بست .
ما رو سيا نکن دختر ،قرار نشد اذيت کني .
نميدونستم چيکار کنم .
حامد تورو خدا ، الان مياد....
زنگ زدن . رنگم پريد .
اشکالي نداره دو تون رو با هم جر ميدم
رفت در رو باز کرد . الهام بود .
ببخشيد رويا هست؟
بله بله ، بفرماييد ،اتفاقا منتظرتون بود.
الهام اومد تو . خيلي تعجب کرده بود.
سلام رويا . خوبي؟ مزاحم که نشدم؟
زبونم بند اومده بود.
حامد گفت : نه ،من يه کار کوچيک دارم الان ميرم .
خدارو شکر همه چيز داشت درست ميشد.
الهام گفت : خوب رويا جون من ميرم تو اتاق و منتظرت ميمونم .
يعد يه چشمک زد و رفت . حالا من مونده بودم و حامد که حسابي حال خودش و کيرش گرفته شده بود.
باشه خوشکل خانم . يادت باشه . تلافيش رو سرت در ميارم .
ميدونستم که اگه ناراحتش کنم دفعه بعد بلايي سرم مياره که هيچ وقت يادم نره . بايد يه فکر حسابي ميکردم . منم که استاد خر کردن پسرا (البته ببخشيدا) با قيافه اي ناراحت رفتم جلوش و دستش رو گرفتم و با ناز و ادا شروع کردم : حامد جون ببخشيد عزيزم ، توروخدا ناراحت نشو ،من دوست دارم و......
بعد اروم لبام رو گذاشتم رو لباش و بوسش کردم و اروم تو گوشش گفتم فردا منتظرتم دير نکني ها
کاش اونجا بوديد و قيافش رو ميديديد .
الهام تا ساعت هفت پيشم بود ولي نتونست حتي يه لغت تو کله پوک من فرو کنه . اونقدر گفت که خسته شد و پاشد رفت . من موندم و کتاب زبان . جاتون خالي تموم شب کابوس ميديدم . خواب ميديدم برگه زبان روبه رومه و معلم زبانمون با اون هيکل گنده و سينه هاي اويزونش زل زده به من و حامد هم داره کير کلفتش رو فشار ميده تو کونم . واي خدا الانم که يادم مياد تموم تنم مور مور ميشه
خلاصه فردا سر جاسه امتحان قرار شد که الهام پشت من بشينه و بهم برسونه ولي نشد برگه پاسخنامم سفيد سفيد بود.الهام پاشد که برگش رو بده ،دلم هري ريخت تو شرتم . الهام بلند شد و با يه حرکت سريع برگه سوالاي منو برداشت و برگه خودشو گذاشت جلو من . بعد يه لبخند خوشکل زد و رفت
. جواب همه ي سوالارو جلوشون نوشته بود. و من فقط بايد اونا رو تو پاسخنامه وارد ميکردم .
از سر جلسه که اومدم بيرون کلي قربون صدقه الهام رفتم . وقتي رفتم خونه و لباسام رو عوض کردم ديدم اي واي ، سر جلسه امتحان دلم نريخته تو شرتم بلکه پريد شدم . از اين بد تر نميشد .(من کلا وقتي استرس شدشد داشته باشم پريد ميشم)
حالا جواب حامد رو چي بدم؟ تو همين فکر بودم که حامد مثل چس بو داده (همون جن بو داده) پشت در ظاهر شد و انگشت مبارکش رو گذاشت رو زنگ . در رو باز نکردم . رفتم تو اتاق و خوابيدم . دو سه روز بعد هم از مدرسه رفتم خونهي مامان بزرگم که از دست حامد در امان باشم . بعد از سه روز برگشتم خونه رفتم حموم و حسابي کسم رو صفا دادم و منتظر حامد شدم . اومد و با نا اميدي چند ضربه اروم زد به در. انگار دنيا رو بهم دادن . پريدم و در رو باز کردم و خودمو انداختم تو بغلش . اونم شروع کرد به بوسيدن لبام و گردنم و بازي کردن با مو هام . منم که حسابي تو کف بودم ديگه حال خودمو نميفهميدم داشتم از رو شلوار کير شو ميماليدم .
دختر تو که منو کشتي ، کجا بودي؟
يه مشکلي بود مجبور شدم برم پيش مادر بزرگم .
منو بغل کرد برد تو اتاق و همينجوري لبام رو ميخورد . منو انداخت رو تخت و تاپم رو در اورد . سوتين تنم نبود. يه نگاه به سينه هام کرد و گفت واي ، صداش ميلرزيد ، دستاش داغ بود ولي نه به داغي بدن من . هردومون ميدونستيم چي ميخوايم . سرش رو برد سمت سينه هام . سرش رو گرفتم .
صبر کن حامد ، تورو خدا يواش ، ببين هنوز کبودن هنوز درد ميکنن ....
لباش رو گذاشت رو لبام و بوسيد
باشه عزيزم ، هرچي تو بگي
شروع کرد به ليسيدن سينه هام و ماليدن کسم ،من چشمام رو بسته بودم و داشتم حال مبکردم . يدفعه دامنم رو زد بالا و شرت خيسم رو از پام در اورد . اونقدر سريع اين کار رو انجام داد که بي اختيار چشمام رو باز کردم و يه جيغ کوتاه کشيدم
. کسم رو بو کرد و گفت
واي چه بويي داره
بعد يه نگاه به من کرد و يه نگاه به شرت خيسم و گفت
اي شيطون
بعد سرش رو برد سمت کسم و شروع کرد به ليس زدن و بازي با کسم. من خودم رو جمع کردم و پاهام رو محکم به هم چسبوندم .
حامد نکن ، خوشم نميياد
يه نگا کرد و شلوارش رو در اورد .
باشه ،پس لااقل اينو بخور ، نگاش کن ، گناه داره ، مثل بستني يا ابنبات چوبي ، تو که اونا رو خوب ميخوري اينم فرقي نداره باور کن خوشمزه تر هم هست(من هر روز تو راه مدرسه تا خونه بستني ميخورم . بعد از ظهرا هم تو حياط ابنبات چوبي ميخورم . دست خودم نيست ولي جوري ميخورم که هر پسري راست ميکنه . اينو الهام بهم گفت )
قبول کردم . اروم کيرش رو گذاشت تو دهنم . خيلي داغ بود . از مزش خوشم نيومد . چشمام رو بستم و سعي کردم به خودم بقبولونم که بستني يه . يه ساک حسابي براش زدم . يدفعه کيرش رو در اورد .
بسه بابا الان ارضا ميشم اونوقت سر تو بي کلاه ميمونه
هردو مون زديم زير خنده . کير خيسشو ميماليد به کسم . من ديگه تو اسمون بودم
برگرد
نه ، نميخوام
نميکنم تو . برگرد اذيت نکن
کيرشو گذاشت لاي پام و عقب جلو ميکرد و با دست سينه هام رو فشار ميداد و ميماليد يدفعه منو برگردوند و ابشو مثل دفعه پيش ريخت رو شکمم و شروع کرد به ماليدن . منم ارضا شدم . لبامو بوسيد و نيم ساعت کنارم خوابيد . وقتي لباساش رو ميپوشيد منو بغل کرد و زل زد تو چشمام
رويا باور کن خيلي دوست دارم
اره جون خودت تو فقط ميخواي خودت رو ارضا کني .(البته تو دلم گفتم)
وقتي رفت من رفتم حموم و بعد خوابيدم .
فردا که از مدرسه برگشتم ديدم مامانم خونس داشتم شاخ در ميوردم
مامانم گفت رويا جون لباستو عوض کن بيا کارت دارم
باشه الان ميام .(مامانم هيچوقت اينجوري با من صحبت نميکرد . يعني چي شده بود؟) رفتم رو به روش رو مبل نشستم .
رويا راجع به ايندت چي فکر ميکني؟
از اين حرفش خندم گرفته بود ولي به زور جلو خودمو گرفتم
چطور مگه مامان . اتفاقي افتاده؟
اره دختر خوشکلم . امروز صبح مهين جون (مامان حامد) اومد دم در گفت امشب ميان خونمون (انگار يه کير کلفت کردن تو حلقم . باورم نميشد .)تو ديگه بزرگ شدي .......
ديگه صداي مامان رو نميشنيدم .
شب وقتي زنگ زدن مامان اومد گفت
رويا جون تو فقط اماده شو وقتي صدات کردم بيا بيرون بعد منو بوسيد (احتمالا ميخواست خرم کنه که زودتر از دستم راحت بشن ولي کور خوندن) و رفت بيرون
منم نشستم منتظر
رويا جون عزيزم بيا
من رفتم بيرون . حامد سرش رو انداخته بود پايين و زير چشمي منو نگا ميکرد . کت و شلوار اصلا بهش نمييومد. من پر رو پر رو زل زده بودم به حامد که حالا اينجوري مپل موش نشسته رو به روم و از مقايسش با وقتي که تمام وزنش روم بود و کير گندش لاي پاهام عقب و جلو ميرفت حسابي تعجب کرده بودم که مامانم منو نشکون گرفت و با چشاش به من گفت دختر پرو خجالت بکش اين چه طرز نگاه کردنه (خوب بيچاره از هيچي خبر نداشت)منم سرم رو انداختم پايين و تا نوبتم بشه ديالوگم رو تمرين کردم .
بعد مثل تو فيلما گفتم
درسته که اقا حامد(به زور جلو خندم رو گرفتم) پسر خيلي خوبيه(جون خودش . عجب دروغ بزرگي) ولي من تازه 17 سالمه و...
بعد معذرت خواهي کردم و رفتم تو اتاقم.
البته هنوز با حامد ارتباط دارم ولي نه مثل قبل.
منتظر داستانهاي بعديم باشيد

No comments: